چند شعر زیبا
دنیای شعر و هنر پارسی
تا شقایق هست زندگی باید کرد...

شاعر از کوچه ی مهتاب گذشت
لیک شعری نسرود
نه که معشوقه نداشت
نه که سرگشته نبود
سالها بود که دگر
"کوچه ی مهتاب خیابان شده بود"

-----

من خدا را دارم
کوله بارم بر دوش، سفری می باید
سفری بی همراه، گم شدن تا ته تنهایی محض
سازکم با من گفت: هر کجا لرزیدی، از سفر ترسیدی، تو بگو از ته دل

"من خدا را دارم"
من و سازم چندیست که فقط با اوییم...

-----

برهنه ات میکنند تا راحت تر شکسته شوی
نگران نباش گردوی کوچک
آنچه سیاه میشود
"صورت تو نیست دست آنهاست"



این صفحه را به اشتراک بگذارید

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:, توسط محمد |